مدتی قبل برای گرفتن وقت معاینه به دندانپزشکی زنگ زدم. منشی گفت: چه زمانی برای شما مناسبه که تشریف بیاورید؟ گفتم ساعت هفت. سر وقت رفتم مطب و دیدم غیر از من کسی در مطب نیست. متوجه شدم که اینکه من وقت را تعیین کنم که کی بروم مطب نه به خاطر احترام به من بود بلکه به علت خلوت بودن مطب بود.
بعد از معاینه از دکتر تشکر کردم و گفتم دکتر مطبتون خلوته! او گفت: ”آره، وضع مردم خوب نیست“. گفتم: مایلید کمکتون کنم؟ گفت چطور؟ در همین لحظه کارت ویزیتم را درآوردم و بهش دادم. یک نگاهی به کارت ویزیتم کرد و گفت: هوم، مشاور کسبوکار! بعد ادامه داد، اتفاقاً بعضی از همکارام رفتند تا دورههای MBA را بگذرونند. آیا خوبه که من هم برم؟
گفتم: «دکتر عزیز، برای چی همکاراتون رفتند که این دوره را بگذرونند؟ آیا صرف گرفتن مدرکش، به اونها کمک میکنه یا میخوان اوضاع کسبوکارشون را بهبود بدن؟
ببینید فرض کنید من و شما هر دو مون دندانپزشکیم، شما هم میرید این دورهها رو میبینید و حدود 2 سال وقت صرف میکنید و حدود 10 میلیونی هم خرج میکنید تا یک سری مفروضاتی رو یاد بگیرید. تازه باید حداقل یک سالی را صرف کنید تا تجربهای کسب کنید. حالا بعد از سه سال تازه میخواید بررسی کنید که چطور کسبوکار خودتون را ارتقا، بدین.
اما من چکار میکنم؟ به جای اینکه بروم این دورهها رو ببینم در این مدتی که شما در حال تحصیل هستید، فقط روی کاری که در اون تخصص دارم تمرکز میکنم و یک مشاور کسبوکار رو که در این زمینه هم تخصص داره و هم تجربه، استخدام میکنم که به من کمک کنه.
نتیجه کار چیه؟ شما حدود 10 میلیون هزینه مستقیم صرف کردی باضافه 3 سال هزینه فرصت که دست کم شاید 20 برابر هزینه مستقیم برات هزینه داشته. هزینه فرصت چیه؟ هزینهای که اگر به جای صرف وقت برای یادگیری MBA میتونستی صرف کارت بکنی و درآمدی کسب کنی و هم مشتریان بیشتری رو جذب میکردی و همچنین جایگاهت رو در اجتماع و میان مردم ارتقا، میدادی، یعنی من باندازه 3 سال زمان باضافه شاید صدها میلیون تومان از شما جلوترم.
حالا کدوم بهتره؟»
همه اینهایی رو که گفتم اولاً بود بریم سراغ ثانیاً.
این کاری که همکاراتون کردن مثل این میمونه من که مشتری شما هستم مثل اونها عمل کنم و برم خودم سالها وقت صرف کنم دندانپزشکی رو یاد بگیرم تا نیاز خودم و خانوادم رو رفع کنم، آیا این منطقیه؟
ببین همه کسانی که پیش شما میان، حتماً در میان اونها افرادی هستند که شما به خدمات اونها نیاز دارید. مثلاً یکی تعمیرکار ماشینه. شمایی که خدماتی خوبی به تعمیرکار ارائه میدید و تخفیف هم میدید. اگر ماشین تون رو برای تعمیر پیش اون ببرید. مطمئن باشید هر چقدر این آدم کلّاش هم باشه، ماشین شما را خوب تعمیر میکنه و تخفیف هم میده و علاوه بر این شما را به همکاراش هم معرفی میکنه.
پس به جای اینکه به مشتریات، ایزوله نگاه کنی و نگاهت فقط این باشه که پولی بگیری و اونها بروند رد کارشون. با اونها صحبت کن ببین اونها چه تخصصی دارند و در چه زمینهای فعالیت میکنند که میتونند نیاز تو رو برآورده کنن. این طوری در واقع اونها را در سود خود شریک میکنی و مطمئن باش همین مشتری، مشتریهای دیگهای برات میاره.
خب، دکتر عزیز من همین الان به شما یک مشاوره کوچک دادم که چطور کسبوکار خودت رو توسعه بدی. اما همکارات بعد سه سال تازه به این نکاتی که گفتم میرسن.